کاش من هم کسی را داشتم ........
که با بستن چشمانم .......
حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم .......
بوی نفسهایش را میشنیدم ........
کاش من هم کسی را داشتم .......
که حتی وقت نبودنم ....
عاشقم باشد ........
کاش .....
اينم وبه ديگه :D :D شيطنـــــــــــــــــت
Home . Email . Profile . Rss . Design Theme
کاش من هم کسی را داشتم ........
که با بستن چشمانم .......
حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم .......
بوی نفسهایش را میشنیدم ........
کاش من هم کسی را داشتم .......
که حتی وقت نبودنم ....
عاشقم باشد ........
کاش .....
طناب را بر گردنم انداختند!
گفتند آخرین آرزویت؟
گفتم دیدن یارم. . .
گفتند:خسته است تا صبح طنابت بافته
از جدایمان برای هر که میگویم همه حق را به من میدهند
اما آن ها نمیدانند که حق برای من تو نمی شود...
حكيم اردبزرگ ميگه : تنهايي ،توانايي به بار مي آورد!!!
منم باهاش موافقم اما فقط تا چندروز پيش موافق بودم كه سرم گرم بود...با آدمايي كه نمي بينن ، نمي شنون
يعني در اصل نمي خواهندببينند نمي خواهند بشنوند كه اطرافشون داره چه اتفاقاتي مي افته آري هيچكدامشان
چشمهايشان را درست بازنكرده اند....هيچ كدامشان گوشهايشان خوب نمي شنوند وچشمهايشان خوب نمي بينند
منم تا چندروز پيش همين طور بودم تا اينكه 3 - 4 روز پيش اون عكسو بهم دادي !
همون عكس كه از همان لحظه كه بهم هديه كردي چشمانم فقط همان را مي بيند وذهنم راپر از خاطرات كردم ودفترچه ي ذهنم را ورق مي زنم هر روز وهرشب
تا ببينم تا بشنوم وبه ياد بياورم با من چه كردي !!!!!!!!!!! ديوانه ام كردي!!!!!!!!!! عاشقم كردي !!!!!!!!!!!!
1 / 04/ 92
13:25
به زلالي باران!
گاهي با خودم در مخفي گاه تنهاييم خلوت مي كنم
همه جا تاريك است ، تاريك وتاريك
به جز شاخه ي نوري كه از منافذوگوشه هاي پنجره ي اتاقم سردرآورده اند ودرتنهايي من شريك شده اند!
قطره ي اشكي همچون زلالي باران از گوشه ي چشمانم جاري مي شودوبرروي گونه هايم بازي مي كند....
قطره ي اول ،دوم ، سوم و...
آري اشك هايم فراوان شده اندكه به خودي خودهمانند رودي شده اند ومن ميخوام كه او بدانداما اين چنين نخواهد بود
ديگرگوش ها وچشمهايم نه صداي اورا مي شنوند ونه اورامي بيننداما من مي خواهم كه او بداند
مخاطب خاص من در گوشه ي دلم جا گرفته بود
روزبه روز بزرگترشد بيشتر شد وروزي باطلوع آفتاب درخشان قلبم را به او هديه كردم
اما شب هنگامي با درخشش ماه تابان چهره ام رنگ غمي رابه خود گرفت
كه با گذرثانيه هاي عمرم اين چهره ي غم آلودبيشتر وبيشتر شد
اما اواز هيچ كدام از اين اتفاقات آگاهي نداشت
همه درگيرخودشان هستند واونيز همانندديگران!
وروزي همانند امروز دلم ديگر طاقت نداشت ....
قلم و كاغذ را بدست گرفتم وشروع كردم به نوشتن ونوشتن و نوشتن .....
مي نويسم از خودم ازخودش از تنهايي هايم از اشك هايم ....
مي نويسم كه هيچ علاقه اي نداشتم كه دوباره نوشتن را از سربگيرم وشروع كنم اما ببين كه ديگر به جزاين نمي توانم كاري انجام دهم و درآخر نيز مي نويسم
"اي همه ي وجودمن نرو!!!!! بامن بمان!!! "
21 خرداد 92
16 و 30 دقيقه
سلام مجدد
بايد بهتون بگم كه ازاين به بعد توي اين وب به غير از شيطنت هام
دست نوشته هاي خودمو ميذااااااااارم
اميدوارم خوشتون بياد.........انشاءالله
بسم الله
Desig By : avazak.ir |